آوشآوش، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

آوش کوچولو

واپسین روزای بهار

دیگه چیزی از بهار نمونده   با شروع تابستون به یه اتفاق مهم نزدیک میشیم  که تولد منه پارسال این موقع ها هنوز من توی دل مامانم بودم   و الان در حال ورجه وورجه جلوی چشمش هستم! خدایا شکرررررر چند روز پیش مامان دوباره به مهمونی دعوت شد و این بار من رو همراه خودش برد. ...
27 خرداد 1392

پیشرفت های آوش

سلام سلام صدتا سلام حالتون خوبه؟ اصن من با این مامانم قهرم هی میگه آوش شیطونی میکنه من کجا شیطونی میکنم آخه؟ تازشم چند روز پیش با آویسا رفت مهمونی منو نبرد!!     کلی پیشرفت کردم! چند تایی کلمه میگم و دیگه مامان تصمیم گرفت فرهنگ لغاتم رو راه بندازه  عاشق نای نای کردن و بشکن زدن هستم! البته اینم بگم که عاشق مهر و  نماز هم هستم! مامان بابا نماز میخونن با اعمال شاقه!! از بس من اذیت میکنم و مهرشون رو برمیدارم بعد مهر رو واسه خودم روی زمین میذارم و سرم رو میذارم...
18 خرداد 1392

غیبت طولانی و بیماری من

سلاااااااااااااااااااااااام بعد از حدود یکماه  بالاخره ما اومدیم تا دوباره اینجا رو یه آب و جارویی بکنیم همه جا رو گرد و خاک گرفته!   یه مدت که خوب خبری نبود و ما هم نبودیم!‌ ولی بعدش من مریض شدم و به همین دلیل غیبتمون طولانی شد! مریضی من دقیقا از لیله الرغایب شروع شد. از نزدیکهای غروب تب کردم و این تب لعنتی تا 5 شبانه روز قطع نمیشد روزها و شبهای فوق العاده سختی رو گذروندیم من تو آتیش تب میسوختم و مامان بابا هم همه تلاششون رو میکردن تا تب من رو کنترل کنند  از دستمال نمدار اصلا خوشم نمیومد واسه همین اوائل وقتی تبم بالا میرف ...
4 خرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوش کوچولو می باشد